اخیرا دوستان جدیدی یافته ام.هم سن و سالانی که خیلی سال بود از مدلهایشان دور بودم.راست گفته اند که طبق قانون جذب آدمهای همشکل به هم جذب میشوند و خلاصه حالا که این بچه ها را میبینم حس میکنم چه نچسبی شده ام.خوشحالم که دیداری دوباره دارم با صداقت،دورانی که خیلی دوست داشتم و زود از آن دور شدم اما ناراحتم که چه بد که گاهی در این وانفسا و پیچیدگی ها از آن صداقت دور میشویم و چه بد از این سرنوشت پیش رو.
بعضی وقت ها در دنیای آدم بزرگها انقدر موضوعات پیچیده به هم می تند که دیگر هر چه سر کلاف را میجویی نمی یابی.گاهی مجبوری از ماشین پیاده شوی و آرزو کنی ماشین به دنبالت بیاید اما …بعضی وقت ها همه چیز خیلی عجیب میشود.
اما من امیدم به آینده است.به روزهای بهتر و اتفاقات خجسته.میگویند سیبی به آسمان خواست و تا به زمین رسید هزاران چرخ زد،پس به چرخش سیب ها امیدوارم.
میگویند از عالمی پرسیدند اگر انتخاب با خودت باشد از میان (نیمه اول زندگی خوشبختی و نیمه دوم بد بختی) و یا (نیمه اول زندگی بدبختی و نیمه دوم خوشبختی )کدام را انتخاب میکنی؟
بچه های پر انرژی و خوشحال و خوب دوست داشتنی نوید روزهای بهتر میدهند.